سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش در عرصه تنهایی یک مرد غریب .. .. همه رنج و غم عالم خاک .. .. جوشن رزم نمی پوشیدند .. .. کاش در شام هم آغوشی مردی با درد .. .. بین مستان خرابات نشین .. .. یک دو تن جام نمی نوشیدند .. .. کاش در روز وصال یاران .. .. دستان خشن عادت هر روز .. .. به روی خورشید، چادر تیره شب را نمی پوشیدند .. .. توبه کردم ز هم آغوشی می،اما کاش .. .. بین پستوی فراموشی درد .. .. این همه خم به فراخوانی من .. .. دست افشان نمی جوشیدند

« در زیر پیراهن من خدا هست! » - اشک ستاره

کویر آزاد :: 85/1/26:: 10:42 صبح

در زیر پیراهن من خدا هست
زیرا که هم او بود که، وقتی آدم را از بهشت می راند،
به او گفت:
این قهر نه از بهر کین است، که همه مهر است،
زیرا که تو را وصی خواهم کرد بر عالم خاک، با قدرت بیکران خویش،
تو اشرف مخلوقات منی و من در روی عالم خاک،
افسوس که نمی دانست،
نوادگان آن گوهر شرف، قدرتشان را،
هدیه ابلیس خواهند کرد،
و همه عالم تباه خواهند ساخت.

در زیر پیراهن من خدا هست!
زیرا که هم او بود که،
گفت:
ای آدم، قدرتی به تو خواهم داد به نام عشق،
تا بهشتی بسازی در زمین،
زیباتر از بهشت من،
که در آن نه تو باشد و نه من،
افسوس که نمی دانست،
عشق بهانه ای خواهد شد در دستان آن گندم خواران و عفریته های وسوسه،
تا خم کنند پشت مردان مرد را،
و بسازند قابیلی بر قابیلان دیگر،

در زیر پیراهن من خدا هست!
زیرا که هم او بود که،
گفت:
ای آدم، قدرتی به تو خواهم داد به نام وفا،
تا اشکها در گونه ها بخشکانی و وعده ها محکم گردانی،
تا دستها در دست و دلها در دل و من ها همه ما کنی،
افسوس که نمی دانست،
وفا ملعبه ای خواهد شد بر چشمان دنیا دوست،
تا نبینند تاریکی سپید شبهای ابری دلهای نا امید تاریک درخشان را،
چرا که همان خداست.

در زیر پیراهن من خدا هست!
زیرا که هم او بود که،
گفت:
ای آدم، قدرتی به تو خواهم داد به نام خشم،
تا مغضوب شوی بر کاخ نشینان هوا،
تا نخوابند کودکان یتیم بر بالشتک غرور اجدادشان،
زیرا که خشم زیباترین احساس یک انسان است،
افسوس که نمی دانست،
خشم طنابیست بر گردن حق،
تا چادر غرور گرسنگان کاخی شود هفت در بر بام دنیا،
اما در خیال.

آیا در زیر پیراهن من، تو، او و ما، خدا هست؟؟؟!!!
نمی دانم...
ولی نه،

با افتخار گنگی می گویم که: (در زیر پیراهن من خدا هست).


یا حق. کویر


موضوعات یادداشت

:: RSS ::
::مهر افروزی ها::

101903

::مشتی از خاک کویر::

ما تشنه لبان را غم بی آبی نیست... سراب ما را بس... چونکه فریاد دل تشنه ما اینست و بس... رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس... گویا ولی شناسان رفتند از این ولایت

::گشتی در کویر::
:خواهی یافت

همچو طوفان شنی
خاک کویر را در نوردید!

::نشانی از کویر::
وسعت کویر از آن تو ای دوست، دانه ای ما را بس
::همرهان کویر::

دفترچه ممنوع
در انتظار باران
بازگشت یک دیوانه
شب آفتابی
هنوز هم تشنهء تشنگی ام
افسون سراب
زیباترین حرفت را بگو
دادار و دست نوشته های دیدار
هجرت سوی تو
خنده های ناشیانه
بهارستان
در کوچه های بیقراری
تف به هر چی عشقه
نغمه درد
تنهاترین اشک
اقیانوس اشک
صدایم کن! از پشت نفسهای گل ابریشم
سکوت آسمان
اسب وحشی
کویر خیال
و دشت است خلوتم
خیره شدم در قاب خالى فریاد و صداى شبانه ام را باد اوراق مى کند
پیام گل سرخ
زبان اشک
سکوت شب
گل همیشه عاشق
JUST FOR YOU
دخترک آسمانی
اشک شب

::آوای آشنا::
::اینجا مرا خواهی یافت::
::یادگاری از کویر::
::واحه ای از کویر::